کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن: برگرفت از لبش بزور و بزر همه کامی که می توان برداشت. اوحدی. ، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) : برداشته آسمان ز خون کام مرا کرده ست چنین بزرگ اندام مرا خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشۀحجام مرا. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن: برگرفت از لبش بزور و بزر همه کامی که می توان برداشت. اوحدی. ، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زُقَّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) : برداشته آسمان ز خون کام مرا کرده ست چنین بزرگ اندام مرا خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشۀحجام مرا. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن: به کام دل خویش برداشت گام شد، شاد دل، یافته کام و نام. فردوسی. به بهزادبنمای زین و لگام چو او رام گردد تو بردار گام. فردوسی. - گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن: خواهی که رسی به کام بردار دوگام یک گام ز دنیا و دگر گام از کام بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر که رستی از دام. منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن: به کام دل خویش برداشت گام شد، شاد دل، یافته کام و نام. فردوسی. به بهزادبنمای زین و لگام چو او رام گردد تو بردار گام. فردوسی. - گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن: خواهی که رسی به کام بردار دوگام یک گام ز دنیا و دگر گام از کام بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر که رستی از دام. منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
نام ستردن: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج). - نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن، کنایه از محو و ناپدید کردن. (بهار عجم) (آنندراج). معدوم کردن: به شمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان. فرخی (از آنندراج)
نام ستردن: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج). - نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن، کنایه از محو و ناپدید کردن. (بهار عجم) (آنندراج). معدوم کردن: به شمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان. فرخی (از آنندراج)
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام