جدول جو
جدول جو

معنی دامن برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دامن برداشتن
(پَ گِ رِ تَ)
بلند کردن دامن. برچیدن دامن. بالا گرفتن دامن. بدست گرفتن دنبالۀ دامن تا بزمین نساید.
- دامن خرگاه برداشتن، بالا زدن دامن خرگاه:
اگر نسیم ریاض وطن هوس داری
بناله دامن خرگاه آسمان بردار.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن:
برگرفت از لبش بزور و بزر
همه کامی که می توان برداشت.
اوحدی.
، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) :
برداشته آسمان ز خون کام مرا
کرده ست چنین بزرگ اندام مرا
خون خوردن من چنانکه در طفلی بود
پستان بدهن شیشۀحجام مرا.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن:
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل، یافته کام و نام.
فردوسی.
به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن:
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(طَی ی / طِی ی / طَ / طِکَ دَ)
نام ستردن:
گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان
نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند.
بیدل (از آنندراج).
- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن، کنایه از محو و ناپدید کردن. (بهار عجم) (آنندراج). معدوم کردن:
به شمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر
نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان.
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
دم گرفتن چنانکه اسب و شتر کنند. بلند کردن دم. (یادداشت مؤلف) : اکتیار، دم برداشتن ناقه وقت گشنی یا دم برداشتن اسب در دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن داشتن
تصویر دامن داشتن
((~. تَ))
کنایه از توانگری
فرهنگ فارسی معین